پشت نخلها ی سید رضا

فرشید سنگتراش
farshid@irsbits.com

مو قرمزی ببین پشت نخل های سید رضا، آسمون چقدرسرخ شده. پشت نخل های سید رضا که خورشید نیست. پشت نخل ها فقط یك جاده ست كه اونطرفش هم باز یه عالمه نخل دیگه اس .
زهرا می گه توی نخل ها پر از جنه ! اما من هیچ وقت هیچی جن ندیدم . چون همش بسم الله می گم . زهرا تا حالا سه تاشون رو دیده . از بالای نخل ها اینجوری نگاش می کردند.خیلی هم ازشون ترسیده .من هم اینقد دلم می خواد یه کمی ببینمشون اما همین كه میخوان بیان تند تند صد تا هم بیش تر بسم الله می گم . این قدر هم فرارمی کنم تا خونه ها معلوم بشن .
از<كل دعا >هم خیلی می ترسم. زهرا می گه كل دعا شیش تا جن داره كه همه ی همه كارهاش رو براش انجام می دن .اما من هیچی جن ندیدم .خونه اش هم یه بوهایی می داد.توی كمدش هم پر از شیشه های سفید وزرد بود. یه شیشه سبز خیلی خوشگل هم بود كه تا حالا هیچکی ندیده. زهرا هم تا حالا ندیده . تازه خیلی هم بزرگ بود. همه بچه ها هم دوست دارن
مثل من دستشون رو بزنند بهش. زهرا می گه حتما ما ل جن ها بوده.آخه دستم رو که زدم بش كل دعا یک دفعه سرم جیغ زد.
ننه هم یکدفعه دستم رو سفت كشید ونشوندم روی پای خودش . دو تا خیلی خیلی محکم هم زد تو سرم . تو گوشم هم گفت اگه گریه كنم من رو می ده به کل دعا. زهرا می گه كل دعا با بچه ها برای جناش آش درست می كنه. برا همین هم آهستکی آهستکی گریه كردم. سرم هم خیلی درد گرفت . كل دعا هم گفت این هم یك درد سری میشه مثل اون یكی. ننه هم دوباره دستمال اش رو گرفت جلوی چشماش و یه دفعه خیلی گریه كرد. كل دعا هم باش دعوا کرد.گفت گریه نکن! بسه خودت آش پختی! بعدش هم گفت بذارشون زیر متكاش تاسه روز بش بگو . از اون شیشه سبزه هم یه كمی آب ریخت تو یه شیشه ی سفید، یه چیزهایی هم گفت كه من نمی فهمم. زهرا می گه حتمن با جن ها حرف می زده.اما ننه هم كه آب ها رو پاشید تو خونه یه چیزهای گفت مثل كل دعا. خیلی هم خنده دار شده بود. هی می گفت کل پل تلی مولی تلی. من هم هر چی اون گفت گفتم. ننه هم یک دفعه خیلی عصبانی شد. چشماش هم شد شكل كل دعا . گفت مگه مخسره بازیه نکبتی! گفتم مگه داری باجن ها حرف می زنی ؟ گفت ها مگه جن ها بفهمند درددلم رو! بعدش هم یه دفعه ای گریه کرد. گفتم مگه شکلات خیلی خوردی که دلت درد گرفته .گفت نه ننه! بعد هم یه دفعه خندش گرفت.بعدش هم گفت به هیچكس هیچی نگم . گفتم به هیچکسه هیچکس؟ گفت، ها! به هیچکس هیچکس ! گفتم به هیچکسه هیچکسه هیچکسه هیچکس؟ یه دفعه ای جارو رو برداشت. من هم فرار کردم تو حیاط . چشماش هم دوباره شد شکل کل دعا گفت نکبتی دیگه هیچ جا نمی برمت. گفتم هیچ جای هیچ جای هیچ جا؟ اون هم جارو رو پرت کرد من هم جا خالی دادم. زبون هم براش در آوردم. همه همه چیز ها روهم به سمیرا گفتم .
گفتم کل دعا به ننه یاد داده با جن ها حرف بزنه. گفتم که متكای آ قایی روهم پاره كردیم و توش سه تا چیز گردالی گذاشتیم .
حتی گفتم ازآب اون شیشه سبزه که کل دعا داد بهش پاشید تو خونه . اما سمیرا هیچی گوش نمیداد . همش به سقف نگاه می كرد .من هم خوابیدم جفتش و به سقف نگاه كردم . پیش حصیرهایی كه از سقف در اومده یه دختری هست كه رفته تو بغل یك پسری. موهای دختره از سمیرا هم بلند تره اما پاهاشون معلوم نیست . عبداله میگه مثل یک گرگ و یک روباه اند با دو تا گوش بزرگ . به آقایی هم كه نشونشون دادم خندید گفت شكل لكه بارونه . هر چی هم بهش نشون دادم ندید . فقط خندید . اما ننه هیچی هیچی نگاش نكرد، گفت شكل بدبختی مونه .
حالا هم هر وقت به سقف نگاه می كنم اگه گفتی یاد چی می افتم؟ یاد اون روزی می افتم كه سمیرا رفته بود تو بغل كمال.
من هم ترسیدم برم پیششون . چون دو تا پروانه بیش تر نگرفته بودم . سمیرا گفت تا شیش تا پروانه نگرفتی برنگرد پیشمون والا دیگه هیچ جای هیچ جای هیچ جا نمی برمت.كمال هم گفت اگه شیش تا بگیرم یك شكلات دیگه هم بهم می ده .
سمیرا داشت گریه می كرد. من هم می خواست گریه ام بگیره. بعد كمال، سمیرا رو بغل كرد وتو گوشش یک چیزی گفت .
سمیرا هم خندید . كمال هم ماچش كرد. من هم خیلی خوشحال شدم . با دو رفتم پیششون، گفتم دو تا پروانه که بیش تر نبود!
سمیرا هم عصبانی شد هم خندید. كمال هم بهم شكلات داد.
هر وقت با سمیرا می رفتیم لب شط، كمال از دور شكلات منو تكون می داد. من هم از سمیرا جلو می زدم . شكلات های كمال از شكلات های آقایی هم خیلی خوشمزه تر بود . آقایی همیشه دو تا شکلات به من می داد یکی هم به سمیرا اما به رحمان و علی و عبد اله هیچی نمی داد چون اونها از خود ش هم بزرگتر شدن .
اما حالا که دیگه هیچكی هم نیست برام شكلات بیاره .هیچکی هم نیست تو هوا چرخم بده. آقایی زورش همیشه خیلی زیاد بود،سمیرا رو هم تو هوا چرخ می داد.اما رحمان و علی و عبداله زود زورشون تموم می شه. تازه هیچکی هیچکی
.هیچکی هم برام شبها قصه نمی گه. سمیرا هر شب برام خیلی قصه می گفت. همه ی همه ی جا ها هم منو با خودش می برد
همش هم تقصیرهمین عمو توفیق بدجنسه. اما زهرا میگه همه اش تقصیر سمیراست . برا همین هم موهای همدیگه رو كشیدیم . دو تامون هم گریه مون دراومد . عمو توفیق هم با دو تا مون دعوا كرد . زهرا هم با همه بچه ها رفتن توی نخل ها بازی كنند
من هم با همه شون دیگه تا آخر قیامت قهر قهرم. تو هم با هاشون همیشه همیشه قهر باش. با عمو توفیق هم بیش تر از همه قهرباش. همه اش هم همین جا نشسته هی سیگار می كشه هی به من می گه برو با بچه ها بازی کن. برا همین هم روم
.رو اون طرفی کردم که دیگه هیچی ما ها رو نبینه
فکر می کنه من هیچی نمی دونم. خودش گفت سمیرا و رجب باید بشینن پیش هم ، با هم عروسی بكنن .گفت جشن هم باید بگیریم . برا همین هم وقتی كمال با اون پیرزنه اومد عمو توفیق و رجب باهاش دعوا كردند . رحمان هم هلش داد. سمیرا هم
.خیلی جیغ زد . من هم رفتم پشت سمیرا جیغ زدم. آقایی هم سر همه داد زد
زهرا گفت رجب رفته كمال رو كشته . اما دروغ می گفت . چون من باز هم كمال رو دیدم. آهستگی رفتم دنبال سمیرا . سمیرا گفت اگه باش نرم برام دو تا شکلات می آره شب هم برام دو تا قصه می گه . همه همه جاها هم که بره منو دیگه می بره . برا
همین هم یه كمی كه رفت تونخل ها آهستگی آهستگی رفتم دنبالش. سمیرا با دو رفت توی بغل كمال . بعد هم با هم رفتند توی نخل های سید رضا . پشت نخل های سید رضا آسمون خیلی سرخ شده بود اما توی نخل ها یه کمی سیاه بود . من هم یه كمی رفتم
دنبالشو ن .بعد توی نخل ها خیلی سیاه شد . باد كه می اومد همه اش فكر می كردم جن ها دارن تكون می خورن. تند تند تا پیش خونه ها بسم اله گفتم . گریه هم كردم چون نخل ها خیلی تكون می خوردن. اما هیچی هیچی جن نیومد . سمیرا كه
اومد با دوپریدم تو بغلش . موهاش هم پراز علف شده بود . گفتم همش همین جا نشستم تا تو بر گردی . اما فهمید كه گریه كردم. گفتم از ترس جن ها گریه كردم . سمیرا هم منو بوسید گفت جن چیه دیوونه! جن دروغه. دوتا شکلات هم بهم داد
اما من هر چی فكر می كنم جن دروغه باز هم ازشون می ترسم مو قرمزی! ننه هم می گفت جن راسته و هی متكای آقایی رو .می دوخت وهی باهاشون آهستگی آهستگی حرف می زد
حتمن آقایی رو هم جن زده بود كه اون طوری داد می زد . من هم از خواب پریدم .موهای ننه رو هم توی دست هاش گرفته بود . موهای سمیرا رو هم گرفت وبلند كرد و سمیرا رومحکم زد توی دیوار. همه ی زن عمو ها هم از توی خونه ها شون
.اومدن . همه هم با هم جیغ می زد ند. رحمان و عبد اله، سمیرا رو كشیدند كه ببرند اما ننه دست های سمیرا رو ول نمی كرد، ننه همه اش جیغ می زد میگفت ترا خدا رحمان! ترا خدا رحمان! عبد اله هم چاقوی توی دستش رو بلند كرد . بعد هم
همه زن عمو ها، ننه رو تو خاك ها كشیدند .بعد هم عمو توفیق سر علی داد زد كه همه ی زن ها رو هل بده داخل . علی هم همه ی زن ها رو هل داد تو خونه ما . در رو هم محكم محکم بست . اما منو هیچی ندید. چون قایمکی رفتم پشت ماشین عمو
.اسماعیل . سمیرا رو هم بردند تو خونه عمواسماعیل در خونه شون رو هم محکم بستند
دیگه هیچكی هیچکی هم حتی بیرون نبود . همه اش هم فكر می كردم جن ها دارن از تو نخل ها نگام می كنن و جیغ می زنن
.آخه! آخه زهرا می گفت هر کس شبها از خونه اش بره بیرون جن ها این قدر جیغ می زنن براش تا ببرنش پیش خودشون که دیگه برای همیشه ی همیشه هم پیدا نشه.
.بعد یك دفعه در خونه عمو اسماعیل محکم باز شد . آقایی هم یه دفعه داد زد، خودم می دونم. دست سمیرا روهم كشید بیرون تو دستش هم یه چاقو! یه چاقوی بزرگ خیلی بزرگ بود . همه عمو ها هم دنبال اش اومدن بیرون . همین عمو توفیق بی
تربیت بدجنس هم تف كرد تو صورت سمیرا . اما سمیرا هیچی نگفت . آقایی هم داد زد همه تون برید تو! بعد هم دست سمیرا رو كشید و با هم رفتند طرف نخل ها . عمو اسماعیل هم همه رو هل داد داخل . در رو هم محكم بست
من هم گریه ای دویدم دنبال شون. هم آقا یی رو خیلی صدا زدم هم سمیرا رواما اون ها دیگه رفته بودند توی نخل ها . توی نخل ها سیاه سیاه شده بود. ازهمه جا ها هم صدای جیغ می اومد. هر چی هم بسم اله میگفتم باز صدای جیغ می اومد. فكر كردم همه جن ها می خوان منو ببرن پیش خودشون .
حالا دیگه خیلی وقته مو قرمزی! نه آقایی رو پیدا كردن نه سمیرا رو
زهر ا می گه جن ها آ قا یی و سمیرا رو بردن پیش خودشون . عموها و عبد اله و علی و رحمان هم، همه همه جا ها رو گشتن .
من هم همه جا ها رو گشتم .تا آخر نخل های سید رضا رو هم رفتم . از جن ها هم با این كه خیلی می ترسم اما رفتم.
سمیرا می گفت خورشید می ره پشت نخل های سید رضا، برا همین هم اون جا همیشه سرخ می شه .اما سمیرا الکی گفته! پشت نخل های سید رضا هیچی خورشید نیست!
پشت نخل ها فقط یك جاده خیلی بزرگه كه ماشینها تند تند ازش رد می شن . اون طرف جاده هم باز یک عالمه نخله دیگه است!
پشت اون نخل ها اما آسمون سرخ سرخ شده بود . شاید هم خورشید می ره پشت نخل های اونطرف جاده...
 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

34370< 1


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي